Description
کتاب درباره فداکاری های یک زن است. در این داستان مردی بسیار بی رحم، زنی پاک دامن را به قتل می رساند زیرا زن در مقابل هدف شوم مرد می ایستد. سپس مرد برای رسیدن به خواسته شوم خود وارد شهر دیگری می شود و به دنبال بر هم زدن آرامش زن معصوم و پاک دیگری است.
آغاز داستان:
عصر یکی از روزهای ماه مه سال 1517، یکی ار رفقای پدرم که از قریه یارموت برمی گشت، به منزل ما آمد و با پدرم به صحبت پرداخت و ضمن حرفها از یک کشتی اسپانیولی نام می برد و پدرم هم سعی داشت تا نام کاپیتان کشتی را بداند ولی رفیقش اظهار بی اطلاعی می نمود. فقط می گفت شخص مزبور قامتی رشید و صورتی زیبا و کشیده دارد و خالی نیز در پیشانیش به چشم می خورد. با شنیدن این مشخصات، مادرم دچار وحشت شد. مثل اینکه خاطرات گذشته اش را بیاد آورده باشد. مانند دیوانگان با خود حرف میزد. پدرم نیز دست کمی از او نداشت و از ورود کشتی اسپانیایی متوحش شده بود و پیوسته از آن شخص، درباره کشتی مذکور سوالاتی می نمود ولی از حرفهایش نتیجه ای نمی گرفت…
Reviews
There are no reviews yet.